قطرات اشکم گواه گوشه ای از گداختن جانم در فراق توست .

حسین من فرزند جاهلیت ثانیم و گمشده در دریای ظلمت ، از امت آخرالزمانم و در کربلای تو حضور نداشتم ، اما از اعماق وجودم این صدا را می شنوم که فریاد بر می آورد :« یا لیتنی کنت معکم » .

نمی دانم اگر در روز عاشورا بودم و از تو می پرسیدم که آیا من نیز می توانم جزو اصحاب عاشورائیت قرار بگیرم یا نه ؟ ، تو در پاسخم چه می فرمودی ، اما گمان می کنم که می فرمودی :« اصحاب من انس و اشتیاقشان به مرگ چون اشتیاق کودک است به سینه مادر و تو نیز نیک در خویش بنگر که اگر چنین انس و اشتیاقی به مرگ داری تو نیز از اصحاب کربلائی ما یی و گر نه، نه .»

و من عرضه می داشتم « حسین جان ، نمی دانم ، ولی مگر نه این که صحرای کربلا به وسعت همه تاریخ است و تا کسی را به امتحان کربلا نیازموده اند از دنیا نخواهند برد، من هنوز در عرصه ابتلاء قرار نگرفته ام تا بدانم که چون بریر بن خضیرم یا اینکه چون فرزند ضحاک تا عصر عاشورا بیشتر با تو نیستم و از تو می خواستم که برایم دعا کنی و چند کلمه ای در گوشم نجوا کنی تا همچون زهیر بن قین بجلی از عثمانی بودن به حسینی بودن و از محب بودن به عاشق بودن پرواز کنم و در رکاب اصحاب عاشورائیت قرار بگیرم .»

حسین جان ، من نیز صفات عثمانی در ایمانم رسوخ کرده است و در خود نمی بینم که چون پروانگان درگاهت، از آنانی باشم که سپر دینند و نه جزو آنانی که دین سپر آنهاست، از آنانی که نماز به پا می دارند و زکات می دهند برای رسیدن به معبود، و منیت من در پیشگاهت از صفات عثمانیم سر چشمه گرفته است و گر نه باید چون قطره ای از دریا در حضورت نیست و نابود باشم .

ای فرزند فاطمه ، بعد از آن نجوا و پیدا کردن لیاقت برای همراهی و حضور در رکابت ، چون حبیب بن مظاهر در شب عاشورا با اصحابت مزاح می کردم، چرا که فردا روز وصال بود و برای عاشق، شیرین ترین حادثه، وصال به معشوق است .

حسین جان ، اگر افتخار شمشیر زدن برای دفاع از دین و قرآن را در کنار تو پیدا می کردم زیباترین رجزم را در مقابل دشمن، شعار آن غلام حبشی فدا شده در راهت قرار می دادم که بانگ بر می آورد :« حب الحسین اجننی » و چون پروانه بر آتش می زدم تا حرارت و شور عشق را با تمام وجود احساس کنم و برای بشریت جاودانه بمانم .حسین جانم ، ای ستاره عشق در آسمان لایتناهی اندیشه الهی که هیچ پرنده بلند پروازی قدرت رسیدن به افق هایت را ندارد ، نمی دانم که این سخنانم از اعماق وجودم است و یا باز مثل همیشه جملاتی ظاهری که می آیند و می روند .

حسین جان ، اگر در کربلایت بودم ، خاک پای اسبان و شتران یاران ملکوتیت می شدم و اگر در کربلا بودم اشک چشم کودکان کاروانت .

و وای بر من ، اگر در کربلا بودم و شرمنده رخسار زینب می شدم و وای بر من اگر در کربلا بودم و لیافت شهادت در راهت را پیدا نمی کردم ، آن گاه بود که حقا بر من واجب بود که مخاطب ندای « فقتلو انفسکم » قرار می گرفتم .

و حسین اینها اگرهای نفس است و روزگار، بادیه هول ابتلائات است و هر روز عاشورائیست و هر جا کرب و بلایی و مرا نیز یقیناً به امتحان کربلای تو خواهند آزمود و امروز از تو می خواهم که ای کشتی نجات دستم را بگیری و ندای یا لیتنی کنت معکم مرا نیز بپذیری تا دیگر از من نپرسند اگر در کربلا بودی ...

 

این مقاله را یکی از کاربران فعال سایت با نام مستعار  Zohkrof_Aseman  برای ما ارسال نموده اند
بی صبرانه منتظر مقالات شما عزیزان هستیم